دهی از دهستان میان آب (بلوک عنافجه) بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 31 هزارگزی شمال اهواز و 17 هزارگزی خاور راه آهن، کنار رود دز واقع است، دشت و گرمسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه دز. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی بافتن قالی و قالیچه و راهش اتومبیل رو است. در این آبادی قبر امامزاده ای بنام علی بن حسین مورد اعتقاد اهالی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان میان آب (بلوک عنافجه) بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 31 هزارگزی شمال اهواز و 17 هزارگزی خاور راه آهن، کنار رود دز واقع است، دشت و گرمسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه دز. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی بافتن قالی و قالیچه و راهش اتومبیل رو است. در این آبادی قبر امامزاده ای بنام علی بن حسین مورد اعتقاد اهالی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 40 هزارگزی جنوب باختر فلاروجان و 2 هزارگزی خاور پل زمانخان واقع است. کوهستانی و معتدل است و 109 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود. محصولش غلات، پنبه و برنج. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان کرباسبافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 40 هزارگزی جنوب باختر فلاروجان و 2 هزارگزی خاور پل زمانخان واقع است. کوهستانی و معتدل است و 109 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود. محصولش غلات، پنبه و برنج. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان کرباسبافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
کاغذ اهل دفتر که حک و اصلاح در آن واقع نشده باشد و از آن دیانت و خیانت آن جماعت معلوم میشود. (غیاث اللغات) (آنندراج). ورق ناپیراسته: ناوک انداز غمش زین دل ناپخته رمید چون دبیری که جفا از ورق خام کشید. طغرا (از آنندراج)
کاغذ اهل دفتر که حک و اصلاح در آن واقع نشده باشد و از آن دیانت و خیانت آن جماعت معلوم میشود. (غیاث اللغات) (آنندراج). ورق ناپیراسته: ناوک انداز غمش زین دل ناپخته رمید چون دبیری که جفا از ورق خام کشید. طغرا (از آنندراج)
ناپخته. نیم پخته. نیم پز. که نه خام است و نه هنوز پخته است: ترک جوشی کرده ام من نیم خام از حکیم غزنوی بشنو تمام. مولوی. تا ندرد پردۀ غفلت تمام تا نماند دیگ حکمت نیم خام. مولوی. بخوان هرچه خوانی ولیکن تمام که ناپخته نیکوتر از نیم خام. امیرخسرو. ، نارس. نیم رس. میوه ای که هنوز کاملاً نرسیده باشد: محرور را از سیب مضرت نباشد خاصه اگر نیم خام بخورد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه نیم خام باشد (خربزه غلیظ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، عمل نیامده: شه آن چرم ناپختۀ نیم خام بدرّد بخاید به حرصی تمام. نظامی
ناپخته. نیم پخته. نیم پز. که نه خام است و نه هنوز پخته است: ترک جوشی کرده ام من نیم خام از حکیم غزنوی بشنو تمام. مولوی. تا ندرد پردۀ غفلت تمام تا نماند دیگ حکمت نیم خام. مولوی. بخوان هرچه خوانی ولیکن تمام که ناپخته نیکوتر از نیم خام. امیرخسرو. ، نارس. نیم رس. میوه ای که هنوز کاملاً نرسیده باشد: محرور را از سیب مضرت نباشد خاصه اگر نیم خام بخورد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه نیم خام باشد (خربزه غلیظ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، عمل نیامده: شه آن چرم ناپختۀ نیم خام بدرّد بخاید به حرصی تمام. نظامی
دهی است مرکز دهستان گرمخان بخش حومه شهرستان بجنورد، واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری بجنورد. سر راه شوسۀ عمومی بجنورد به قوچان. هوای آن معتدل، دارای 329 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات و بنشن و تریاک و باغات انگور دارد. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. دفتر ازدواج و طلاق دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است مرکز دهستان گرمخان بخش حومه شهرستان بجنورد، واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری بجنورد. سر راه شوسۀ عمومی بجنورد به قوچان. هوای آن معتدل، دارای 329 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات و بنشن و تریاک و باغات انگور دارد. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. دفتر ازدواج و طلاق دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نقرۀ غیر مسکوک: دیوانه شدی که می ندانی از نقره و سیم خام زیبق. ناصرخسرو. تدبیر فلک داشتن شاه شمس ملک چون زر پخته از دل چون سیم خام توست. سوزنی. رجوع به سیم شود
نقرۀ غیر مسکوک: دیوانه شدی که می ندانی از نقره و سیم خام زیبق. ناصرخسرو. تدبیر فلک داشتن شاه شمس ملک چون زر پخته از دل چون سیم خام توست. سوزنی. رجوع به سیم شود
دره یاکوهی که خم درخم بود گویند چام چام و چم چم، (فرهنگ اسدی)، دره های کوه، راه های پرپیچ و خم و تاب، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : گفتا مرا چه چاره که آرام هیچ نیست گفتم که زود خیز و همی گرد چام چام، منجیک (از فرهنگ اسدی)، ، ظاهراً چمان چمان، آرام آرام، آهسته آهسته و خرامان خرامان معنی میدهد و ممکن است در شعر منجیک که در بالا نقل شد همین معنی منظور شاعر بوده است
دره یاکوهی که خم درخم بود گویند چام چام و چم چم، (فرهنگ اسدی)، دره های کوه، راه های پرپیچ و خم و تاب، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : گفتا مرا چه چاره که آرام هیچ نیست گفتم که زود خیز و همی گرد چام چام، منجیک (از فرهنگ اسدی)، ، ظاهراً چمان چمان، آرام آرام، آهسته آهسته و خرامان خرامان معنی میدهد و ممکن است در شعر منجیک که در بالا نقل شد همین معنی منظور شاعر بوده است
دباغ و کسی که چرم میسازد. (ناظم الاطباء). چرم سازنده. سازندۀ چرم. آنکه ساختن چرم داند و تواند. آنکس که از پوست چرم سازد. چرمگر. آنکس که پوست حیوانات را دباغی کند. رجوع به چرمسازی و چرمگر شود
دباغ و کسی که چرم میسازد. (ناظم الاطباء). چرم سازنده. سازندۀ چرم. آنکه ساختن چرم داند و تواند. آنکس که از پوست چرم سازد. چرمگر. آنکس که پوست حیوانات را دباغی کند. رجوع به چرمسازی و چرمگر شود
پوست گاو. انبانی از پوست گاو. جلد گاو: چنان بد که هر سال یک چرم گاو ز کابل همی خواستی باژ و ساو. فردوسی. ز دینار پرکرده ده چرم گاو سه ساله فرستاده شد باژ و ساو. فردوسی. رجوع به چرم شود، کنایه از تازیانه باشد. (آنندراج). تازیانه ای که دم گاو نیز گویند. (ناظم الاطباء). دم گاو. دنب گاو. نوعی تازیانه
پوست گاو. انبانی از پوست گاو. جلد گاو: چنان بد که هر سال یک چرم گاو ز کابل همی خواستی باژ و ساو. فردوسی. ز دینار پرکرده ده چرم گاو سه ساله فرستاده شد باژ و ساو. فردوسی. رجوع به چرم شود، کنایه از تازیانه باشد. (آنندراج). تازیانه ای که دم گاو نیز گویند. (ناظم الاطباء). دم گاو. دنب گاو. نوعی تازیانه
کسی را در چرم قرار دادن. پوشش چرمین بر کسی پوشاندن. در چرم گرفتن. در پوست خام گرفتن چنانکه، رومیان شاپور اول را، به مزاح و تعریض، سخت مشتاق خوردن چیزی بودن. (یادداشت مؤلف)
کسی را در چرم قرار دادن. پوشش چرمین بر کسی پوشاندن. در چرم گرفتن. در پوست خام گرفتن چنانکه، رومیان شاپور اول را، به مزاح و تعریض، سخت مشتاق خوردن چیزی بودن. (یادداشت مؤلف)